شهدای سیراف

زندگینامه شهید حمید عبدالله زاده

حمید عبدالله زاده فرزند عبدالرضا در سال ۱۳۴۷ در بندر طاهری دید گشود. تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان ۱۳ آبان و دوره راهنمایی را تا کد سوم در مدرسه ابوذر غفاری واقع در زادگاه خود گذراند.

 

نام پدر : عبدالرضا نام مادر : رقیه قنبری
تاریخ تولد : ۱۳۴۷ محل تولد: بندر سیراف
وضعیت تاهل: مجرد تحصیلات : سوم راهنمایی
وضعیت اشتغال: دانش آموز عضویت : بسیجی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۲/۹ محل شهادت : زبیدات
عملیات: تک دشمن محل دفن: بندر سیراف

سیراف| سرویس چهره ها : شهید حمید عبدالله زاده فرزند عبدالرضا و رقیه در سال یکهزار و سیصد و چهل و هفت از روستای طاهری (سیراف) چشم به جهان هستی گشود .

در صورتی‌ که مطالعه قسمت خاصی از این زندگی نامه مد نظر شماست، با انتخاب عناوین ارائه شده در فهرست زیر به موضوع دلخواه خود برسید.

زندگی نامه شهید

زندگینامه شهید حمید عبدالله زاده

حمید عبدالله زاده فرزند عبدالرضا در سال ۱۳۴۷ در بندر طاهری دید گشود. تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان ۱۳ آبان و دوره راهنمایی را تا کد سوم در مدرسه ابوذر غفاری واقع در زادگاه خود گذراند. نمرات شایسته ای در کارنامه تحصیلی اش ثبت شده بود و معلمان و همکلاس هایش او را صمیمانه دوست می داشتند. او فردی مهربان و مؤدب و سخت معتقد به فرائض دینی بود. در دوران قبل و بعد از انقلاب، هیچگاه نماز و روزه خود را ترک نکرد و برای اجتناب از ریا و تظاهر گاه عبادات خود را مخفیانه انجام می داد و به طور پنهانی با خدای خود راز و نیاز می کرد در خانه یار و یاور مادر بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. در ایام تعطیلی مدرسه و بیکاری به کمک دیگر اعضای خانواده می پرداخت و در آبیاری باغ و ماهیگیری به پدر و برادر خود مساعدت می نمود یا این که در پایگاه بسیج حضور پیدا می کرد و با دیگر برادران بسیجی به نگهبانی مشغول می شد.

با ورود به کلاس دوم راهنمایی و اوج گیری جنگ تحمیلی، «حميد» هر چند که بیش از پانزده سال سن نداشت اما شور و شوق رفتن به جبهه جنگ او را بیقرار کرده بود. در آن سال پدر برای اشتغال و تأمین مخارج خانواده، به یکی از کشورهای خارجی سفر کرده بود. پیاپی از مادرش اجازه می خواست تا به جبهه برود. اما مادر در غیاب پدر و تابرگشتن او بایست او را سرگرم می کرد. از این رو گاه با خواهش و التماس، گاه با خریدن قایق و مدتی نیز با خریدن یک دستگاه موتور سیکلت برای

حميد»، او را یک سال و نیم سرگرم نگه داشت. وارد کلاس سوم راهنمایی شده بود که پدر از مسافرت خارج برگشت. دست به دامن پدر شد. دائما از او می خواست که اجازه دهد به جبهه برود. پدر، فرزند پانزده ساله را نصیحت کرد که «تو هنوز کوچک و کم و سن و سال هستی، مدرسه ات تمام نشده، حداقل صبر کن امتحان آخر سال را بده آن وقت برو». اما حمید که بیقرار بود و وجودش در آتش اشتیاق جبهه های نبرد می سوخت روزی از مدیر مدرسه اجازه گرفت و خود را جهت اعزام به جبهه به پایگاه بسیج محل معرفی کرد. پایگاه نیز جهت اعزام به جبهه، او را به همراه دیگر رزمندگان به بوشهر اعزام نمود. در بوشهر پس از بررسی های لازم، به علت سن کم، «حميد» را به بندر طاهری فرستادند. با ناراحتی فراوان به خانه بازگشت. از شدت ناراحتی، سه روز از خوردن و آشامیدن دست کشید، تا این که تصمیم جدیدی گرفت. با دست کاری در شناسنامه ی برادر بزرگتر، دوباره سنگر درس و مدرسه را رها کرد و شبانه، دور از چشم خانواده و بدون خداحافظی، خانه و کاشانه را ترک گفت و عازم بوشهر گردید و از آنجا روانه جبهه های نبرد شد و در تیپ امام سجاد لشکر نوزده فجر به یاری رزمندگان اسلام شتافت.

خانواده پس از چند روز بی خبری سرانجام مطلع شدند که «حمید» در اهواز است. اولین نامه وی در ساعت ۹ صبح روز ۱۳۶۲/ ۲ / ۱۵ از دهلران به دست خانواده رسید که در ضمن آن سفارش کرده بود دعا به جان امام و بقای اسلام را فراموش نکنند. در تاریخ ۱۳۶۲/ ۲ / ۹ در جبهه زبیدات بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وصال دوست شتافته بود.

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت       کان که شد کشته او، نیک سرانجام افتاد

سجایای اخلاقی شهید

مرد کار و عمل

از همان طفولیت تا زمان اعزام به جبهه، فردی سخت کوش بود و از هیچ کاری برای رفاه خانواده دریغ نداشت. در یک کلام مرد کار و عمل بود.

کانون نور

در اجتماعات مذهبی، تظاهرات و مراسم انقلابی شرکت فعال داشت. در مجالس سخنرانی و دعای کمیل و توسل مشارکت مستمر داشت و در اوایل تشکیل بسیج، ایشان در بسیج ثبت نام کرد و به فعالیت مشغول شد.

چراغ معرفت

وی همیشه در امر تحصیل فعال بود و نمرات خوبی کسب می کرد و تا کلاس سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد که بعد به شهادت رسید. بیشتر کتاب های مربوط به زندگی پیامبران و ائمه طاهرین (ع) و سرودهای مذهبی را مطالعه می کرد.

مصاحبه با پدر شهید

شهید حمید عبدالله زاده سومین فرزند من بود. با این که در زمان شهادت، دانش آموز بود و سن و سال بسیار کمی داشت اما همیشه به من و مادر و دیگر نزدیکانش توصیه می کرد که تابع امر ولایت فقیه باشید و هرگز امام خمینی (ره)؛ این حسین زمان را تنها نگذارید و دعا به جان امام امت را فراموش نکنید.

شهید واقعا فرزند نمونه ای بود که خدا خود به ما عطا کرد و خود از ما گرفت فقط امانتی در دست ما بود که به نحو شایسته امانت داری کردیم و پس دادیم و هر چه از مهربانی های او بگویم کم است.

از طریق بسیج از شهادت ایشان مطلع شدم و ژاندارمری هم خبر داده بود. گرچه آن لحظه برای هر پدر و مادری بسیار سخت است ولی در همان لحظه خدا را شکر کردم که فرزندم در راه حق و حقیقت به شهادت رسیده است.

همه افراد جامعه نیز باید راه شهدا را ادامه دهند و به خانواده شهدا احترام بگذارند و بدانند که اگر فرزندان این خانواده ها قیام نمی کردند و جلو دشمن را نمی گرفتند امروز در این کشور زندگی آسوده ای نداشتیم و دشمن ما را لگدمال کرده بود و در یک کلام همه ما و مسئولین مدیون خون شهدا هستیم. ما خانوده های شهدا نیز امیدواریم با رفتار شایسته خود، پیام رسان شهیدان و الگویی برای دیگران در ادامه راه آنان باشیم.

خاطره

درد دل عاشقان مشتاق

شهید عبدالله زاده علاقه فراوانی به حضور در جبهه داشت اما به دلیل کم سن و سال بودن و مشغول بودنش به تحصیل، رفتن به جبهه را برای او مناسب نمی دیدیم.

از این رو سعی می کرد از هر فرصت پیش آمده ای استفاده کند تا درد دل خود را کند. شبی دل پیچه سختی گرفت به طوری که قرار و آرام نداشت. برای مداوای او از هر نوع دارویی استفاده کردیم اما سودی نبخشید. دست آخر به داروهای گیاهی آوردیم اما باز هم تاثیری نداشت. در آخر خودش گفت: من خود می دانم که دلم به این چیزها خوب نمی شود چون درد من از این دردها نیست که با این داروها خوں شود.

عاشقان شرزه

آن عاشقان شرزه که با شب نزيستند

رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حيات بود

چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده طوفان که روز مرگ

دریا و موج و صخره برایشان گریستند

میگفتی ای عزیز سترون شده است خاک

اینک ببین برابر چشمان تو چیستند:

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز

باز، آخرین شقایق این باغ نیستند

(محمدرضا شفیعی کدکنی)

زندگی نامه پدر و مادر شهید

عبد الرضا عبد الله زاده متولد ۱۳۰۵ و رقیه قنبری متولد ۱۳۱۷ پدر و مادر مومن و متقی شهید حمید عبدالله زاده هستند. آن دو در سال ۱۳۳۵ پیوند زناشویی برقرار کرده اند که نتیجه آن هفت فرزند است. شهید سومین فرزند خانواده است. ما در خانه دار است و پدر نیز سال های بسیاری را در کشورهای بحرین و قطر به کار مشغول بوده است و هم اکنون کاسب است. پدر شهید افتخار تشرف به مکه مکرمه و زیارت بارگاه ملکوتی حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را یافته است.

علی اکبر

{سیراف من} بعنوان مجله خبری از سال 99 فعالیت خود را آغاز کرده است، تمام تلاشم انتشار محتوای در مورد شهر سیراف مورد نیاز کاربران ایرانی با رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

دکمه بازگشت به بالا